مقدمه
تاریخ افغانستان با جریانهای مداوم مهاجرت و جابهجایی جمعیت گره خورده است، اما تجربهی نسل جوان مهاجر امروز ویژگیهای متفاوتی دارد. بسیاری از جوانان پیش از ترک کشور، فاصلهای ذهنی و عاطفی با سرزمین مادری خود احساس میکنند؛ وضعیتی که جامعهشناسان آن را «مهاجرت ذهنی» مینامند و نشاندهندهی فاصلهگیری تدریجی از معنا، تعلق و هویت ملی است. این نوع گسست ذهنی گاه آثار عمیقتری از مهاجرت فیزیکی دارد و میتواند بنیانهای روانی و فرهنگی نسل آینده را تضعیف کند. بررسی و بازسازی این پیوند ذهنی اهمیت حیاتی دارد؛ زیرا بدون آن، تلاشهای بازسازی آیندهی افغانستان با چالشهای جدی روبهرو خواهد شد.
ریشههای گسست ذهنی
- جمعیت جوان و فرصتهای محدود: بیش از نیمی از جمعیت افغانستان زیر ۲۵ سال است، اما بهرهبرداری از این ظرفیت جمعیتی بهدلیل ناکارآمدی نظام آموزشی، فقدان برنامههای اشتغالزایی و محدودیتهای اقتصادی کاهش یافته است. مهاجرت گستردهی نخبگان و فقدان چشمانداز حرفهای، زمینهساز ناامیدی و احساس بیاثر بودن نسل جوان مهاجر شده است. مطالعات نشان میدهند جوانانی که فرصت بروز مهارتها و خلاقیت خود را ندارند، نسبت به فرهنگ و هویت ملی احساس بیتعلق بودن میکنند.
- قدرت سیاسی ناکارآمد و مشارکت محدود: جوانان مهاجر از کانالهای تصمیمگیری سیاسی کنار گذاشته شدهاند و مشارکت آنان غالبا نمادین است. براساس نظریه بوردیو دربارهی خشونت نمادین، این محرومیت حس طردشدگی، ناکارآمدی و حذف اجتماعی را تقویت میکند.
- ناامنی، جنگ و تبعیض: تجربهی مستمر بحران، خشونت و تبعیض؛ نهتنها امنیت روانی را کاهش میدهد بلکه فرآیند اجتماعی شدن را مختل کرده و اعتماد اجتماعی را تضعیف میکند. این عوامل باعث میشوند جوانان احساس کنند که جامعهی میزبان و وطن هر دو محیط امن و حمایتی برای رشد آنان نیست.
- قطع روایتهای ملی و همبستگی فرهنگی: روایتهای رسمی غالبا تکصدایی و قوممحور هستند و جوانان مهاجر به آن احساس تعلق نمیکنند. فقدان روایتهای مشترک حافظهی جمعی را تضعیف کرده و هویت ملی را شکننده میسازد.
- انسداد آموزشی و محدودیتهای فرهنگی: میلیونها کودک، بهویژه دختران از آموزش محروم هستند. مدارسی که بستر شکلگیری هویت، مهارتهای اجتماعی و مشارکت مدنی هستند، تعطیل یا محدود شدهاند. این محرومیت، براساس دیدگاه بوردیو، موجب خاموش شدن سرمایه فرهنگی و محدود شدن چشمانداز آیندهی نسل جوان مهاجر میشود.
- فقدان فرصتهای خلاقیت و ابراز هویت: نبود فضاهای خلاقانه برای بیان دیدگاهها و تجربیات شخصی، امکان شکلگیری هویت مستقل و تجربهی تعلق را محدود میکند. هنر، رسانه و فعالیتهای فرهنگی میتوانند واسطهای برای بازسازی پیوند ذهنی با وطن باشند، اما محدودیت دسترسی به آنها بحران هویتی را تشدید میکند.
پیامدهای روانی و فرهنگی
گسست ذهنی نسل جوان مهاجر افغانستانی پیامدهای چندلایه دارد که هم به تجربهی فردی و هم به بافت اجتماعی و فرهنگی کشور نفوذ میکند:
- هویتهای معلق و آسیبپذیر: جوانان مهاجر بهدلیل فاصلهگیری ذهنی و فرهنگی، نه در وطن و نه در جامعهی میزبان احساس تعلق واقعی دارند. این وضعیت زمینهساز اضطراب، افسردگی و بیانگیزگی اجتماعی است و میتواند مشارکت اجتماعی و شکلگیری نخبگان اجتماعی را محدود کند. هویت معلق، امکان تفکر مستقل و تصمیمگیری اجتماعی را کاهش میدهد و اغلب با فقدان امید به آینده همراه است.
- وقفه در حافظهی جمعی و فراموشی فرهنگی:کاهش پیوند با زبان، تاریخ، ادبیات و نمادهای فرهنگی ملی حافظهی جمعی را تهی کرده و روایتهای هویتی را ناقص میسازد. این فراموشی فرهنگی انسجام اجتماعی و انتقال ارزشها را مختل میکند و خطر از دست رفتن حافظهی تاریخی و ملی را افزایش میدهد.
- تضعیف سرمایه اجتماعی:کاهش اعتماد، مشارکت و پیوندهای اجتماعی، ظرفیت جامعه برای همکاری و حل مسائل جمعی را محدود میکند. جوانان طردشدهی اجتماعی کمتر به کنش جمعی تمایل دارند و این امر انزوا و ضعف همبستگی جمعی را تشدید میکند.
- تغییر در زبان و نمادهای فرهنگی: ضعف نمادهای فرهنگی و کاهش حس افتخار نسبت به هویت ملی انسجام فرهنگی و تعلق خاطر را کاهش میدهد. این وضعیت باعث ایجاد فاصلهی فرهنگی میان نسلهای مهاجر و محدودشدن انتقال میراث فرهنگی میشود.
- بیتفاوتی و انفعال سیاسی: محرومیت از کانالهای مشارکت اجتماعی و سیاسی توانایی نسل جوان برای اثرگذاری و شکلگیری نخبگان اجتماعی را کاهش میدهد. تجربهی طردشدگی سیاسی انگیزهی مشارکت اجتماعی را کاهش داده و پذیرش وضعیت موجود را افزایش میدهد.
- خودپندارهی مهاجرانه و سوگ فرهنگی: حتی پیش از مهاجرت فیزیکی، نسل جوان مهاجر، تجربهی دلکندگی فرهنگی و سوگ هویتی را تجربه میکند. این خودپندارهی مهاجرانه موجب شکلگیری هویتی معلق و آسیبپذیر شده و انگیزه برای مشارکت اجتماعی و توسعهی فردی را کاهش میدهد.
شواهد میدانی
مطالعات کیفی و مصاحبههای میدانی نشان میدهند که بیش از ۷۰ درصد نسل جوان مهاجر افغانستانی، بهویژه در ایران، تعلق واقعی خود به وطن را تنها از منظر تولد احساس میکنند و چشماندازی برای زندگی و فعالیت در کشور ندارند. تحلیل روایتهای شخصی و تجربههای عاطفی بیانگر آن است که فاصلهی ذهنی با وطن، حتی پیش از مهاجرت فیزیکی شکل گرفته و مفهوم «سوگ فرهنگی» را تأیید میکند. رسانه و هنر، شامل شعر، موسیقی و پادکستهای تولیدشده توسط نسل جوان، اغلب بازتابدهندهی دلکندگی، اضطراب و ناامیدی جمعی است. در داخل کشور، دانشآموزان مناطق محروم بهجای امید به تغییر، غالبا پاسخ «رفتن» یا «ترک» میدهند و نسل دوم مهاجران نیز با فاصلهی فرهنگی و زبانی از والدین، «بیهویتی مثبت» را تجربه میکنند.
راهکارهای بازسازی پیوند ذهنی
بازسازی پیوند ذهنی نسل جوان مهاجر افغانستانی نیازمند رویکرد چندبعدی و علمی است:
- بازسازی روایت ملی و حافظهی جمع: روایتهای تکصدایی و قوممحور باید جای خود را به داستانهای چندصدایی بدهند که همهی گروهها، رنجها و امیدها را در خود جای دهند. این رویکرد حافظهی جمعی را تقویت کرده و امکان بازسازی تعلق خاطر ملی را فراهم میآورد.
- توانمندسازی آموزشی: مدراس و دانشگاهها باید محیطی برای آموزش مشارکتی، تقویت هویت و ارتقای مهارتهای اجتماعی، فرهنگی و انتقادی فراهم کنند. برنامههای آموزشی مبتنی بر تجربه و مهارتهای حل مسئله میتواند انگیزه و اعتمادبهنفس نسل جوان مهاجر را تقویت کند.
- رسانه و شبکههای اجتماعی: تولید محتوا توسط نسل جوان مهاجر و بیان تجربههای شخصی، حس دیده شدن و تأثیرگذاری را ایجاد کرده و امکان بازتولید حافظهی جمعی را فراهم میآورد. شبکههای اجتماعی میتوانند واسطهای برای انتقال ارزشها و روایتهای مشترک باشند و ارتباط نسلی را حفظ کنند.
- گفتوگوی بین نسلی: کارگاههای خاطرهنگاری، مستندسازی خانوادگی و نشستهای بین نسلی، امکان انتقال تجربه، ارزشها و تاریخ جمعی را فراهم کرده و حس تعلّق و مسئولیتپذیری اجتماعی را تقویت میکند. گفتوگوی مستقیم میان نسلهای مختلف، زمینهی شکلگیری هویت پایدار و انگیزهی مشارکت اجتماعی را فراهم میآورد.
نتیجهگیری
گسست ذهنی نسل جوان مهاجر افغانستانی پدیدهای چندلایه است که اثرات آن بر روان فردی، حافظهی جمعی، سرمایه اجتماعی و مشارکت سیاسی عمیق است. بازسازی وطن تنها زمانی ممکن است که پیوندهای روانی و فرهنگی نسل جوان مهاجر ترمیم شود؛ از طریق روایتهای چندصدایی، آموزش مشارکتی، رسانه و گفتوگوی بین نسلی. اقدام عاجل در این زمینه نهتنها یک ضرورت علمی، بلکه یک ضرورت عملی و اجتماعی است. نسل فردا زمانی میتواند ذهنی زنده، فعال و تعلقمند به وطن داشته باشد که امروز فرصت و انگیزهی بازسازی پیوند با وطن فراهم شود. بدون این بازسازی ذهنی و فرهنگی، هیچ بازسازی فیزیکی و توسعهی ملی پایدار امکانپذیر نخواهد بود.
منبع: روزنامه اطلاعات روز
لینک:
https://www.etilaatroz.com/240301/homeland-in-exile/
نظر شما